من شدم ني و تو شدي نيزن، مرا گذاشتي روي لبهايت و دميدي. نفست كه توي تنم ريخت، هوا پر شد از موسيقي دوست
فرشتهها به رقص آمدند و زمين دور خودش چرخيد.نواختن من، جشن ملكوت بود و پايكوبي هستي.دم تو آتش بود و نواي ني، عشق ... من شدم ني و تو شدي نيزن
اما فراموشم شد كه ني اگر خالي نباشد، ني نيست. پر شدم. ديگر براي تو جايي نمانده بود مرا گذاشتي روي لبهايت و باز هم دميدي؛
اما ديگر صدايي نيامد
فرشتهها گريستند و شيطان دور نيات رقصيد
اين روزها نسيم از سمت بهشت ميوزد... اين روزها هواي بوي تو را دارد... اين روزها صداي ساز تو ميآيد...
و من دوباره به ياد ميآورم كه من ني بودم و تو نيزن.
آه،... آي يگانهاي نيزن! ... اين ني دلتنگ دم توست. دلتنگ نواختنت... ني كوچكت را بنواز
عرفان نظرآهاري
0 Comments:
Post a Comment
<< Home