Monday, September 10, 2007


من‌ شدم‌ ني‌ و تو شدي‌ ني‌زن، مرا گذاشتي‌ روي‌ لبهايت‌ و دميدي. نفست‌ كه‌ توي‌ تنم‌ ريخت، هوا پر شد از موسيقي‌ دوست

فرشته‌ها به‌ رقص‌ آمدند و زمين‌ دور خودش‌ چرخيد.نواختن‌ من، جشن‌ ملكوت‌ بود و پايكوبي‌ هستي.دم‌ تو آتش‌ بود و نواي‌ ني، عشق ... من‌ شدم‌ ني‌ و تو شدي‌ ني‌زن


اما فراموشم‌ شد كه‌ ني‌ اگر خالي‌ نباشد، ني‌ نيست. پر شدم. ديگر براي‌ تو جايي‌ نمانده‌ بود مرا گذاشتي‌ روي‌ لبهايت‌ و باز هم‌ دميدي؛

اما ديگر صدايي‌ نيامد


فرشته‌ها گريستند و شيطان‌ دور ني‌ات‌ رقصيد


اين‌ روزها نسيم‌ از سمت‌ بهشت‌ مي‌وزد... اين‌ روزها هواي‌ بوي‌ تو را دارد... اين‌ روزها صداي‌ ساز تو مي‌آيد...

و من‌ دوباره‌ به‌ ياد مي‌آورم‌ كه‌ من‌ ني‌ بودم‌ و تو ني‌زن.


آه،... آي‌ يگانه‌اي‌ ني‌زن! ... اين‌ ني‌ دلتنگ‌ دم‌ توست. دلتنگ‌ نواختنت... ني‌ كوچكت‌ را بنواز


عرفان‌ نظرآهاري

0 Comments:

Post a Comment

<< Home