Sunday, November 19, 2006

Dedicated to "you", with all the best wishes I have...




شب سردي است، و من افسرده.
راه دوري است، و پايي خسته.

تيرگي هست و چراغي مرده.

***

مي كنم، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.

سايه اي از سر ديوار گذشت،
غمي افزود مرا بر غم ها.

***

فكر تاريكي و اين ويراني
بي خبر آمد تا با دل من

قصه ها ساز كند پنهاني.

***

نيست رنگي كه بگويد با من
اندكي صبر، سحر نزديك است.

هر دم اين بانگ بر آرم از دل:
واي، اين شب چقدر تاريك است!

***

خنده اي كو كه به دل انگيزم؟
قطره اي كو كه به دريا ريزم؟

صخره اي كو كه بدان آويزم؟

***

مثل اين است كه شب نمناك است.
ديگران را هم غم هست به دل،

غم من، ليك، غمي غمناك است

***

نيست رنگي كه بگويد با من
اندكي صبر، سحر نزديك است.

هر دم اين بانگ بر آرم از دل:
واي، اين شب چقدر تاريك است


***
The beautiful poem by late Sohrab Sepehri, Iranian contemporary poet and painter, and amazingly subtle performance by Dr. Mohammad Esfahani has made the song as one of the most delighted airs ever for me.
You may enjoy listening to it here

0 Comments:

Post a Comment

<< Home