اگر یعقوب (ع) پیراهنی از یوسف داشت که یاد عزیزی باشد برایش، زینب (ع) نه که پیراهنی از برادر خفته به خون که داغی داشت بس سترگ در دل و آتشی که جانها را میسوخت از آتشی که در خیام افتاده بود و حقی که در روشنی روز و در برابر چشمان نامردان به خاک افتاده بود و بر زمین مانده
نامردانی که چه شادیها کرده بودند که پسر فاطمه (ع) را کشته اند و خود مانده اند پیروز ... که فردا دیگر نامی از حسین (ع) در میان نخواهد بود و آنانند نامی میدان ...وچه کور خوانده بودند ... چه دون بودند و بی مقدار که بیدار همیشه تاریخ را مرده میخواستند و خون خدا را ریخته میانگاشتند
و این زینب (ع) بود و علی زینت سجده کنندگان (ع) که سخنانی آتشین در دل داشتند از آنچه امروزظهربر پدر و برادران گذشته بود ... آن جلوههای عشق و فداکاری، ازادگی و رادمردی و حقهایی که چه زیبا بودند و پاک ولی لشگری از مردگان و نفرین شدگان آنان را مرده می خواستند و بر زمین افتاده
زمین و آسمانها امروز گریستند ... نه بر حسین (ع) و یاران اهورایی اش ... که بر محرومیت این خاک گریستند از ولی (ع) و بر تنهایی خلایق از امام ... بر خواری آن سپاهی گریستند و دل سوختند که غروب عاشورا را تبرک میکرد و شادی ... بر تنهایی اسیران گریستند و بر داغی که در دل زینب و سجاد (ع) مانده بود و بر سنگینی باری از روشنگری که بر دوش آنان بود
بر تنهایی زمین گریستند از حجت حق
برمحرومیت خود گریستند و گریستند ... و هنوز هم میگریند بر من و تویی که هر روز و در هر جا نالهٔ مستمندی و فریاد کمک خواهی را ندیده میگیریم و ناشنیده ... بر مایی که بس مشغول دنیا هستیم و چه دوریم شاید
امروز آسمانها و زمین گریستند ... و میگریند بر محرومیت خود، بر غربت ولی و بر ما که چه مشغولیم به این دنیا و چه دوریم از ولی که پیوسته فریاد میدارد: "هل من ناصرن ینصرنی؟
"
امروز آسمانها و زمین گریستند ... و میگریند بر محرومیت خود، بر غربت ولی و بر ما که چه مشغولیم به این دنیا و چه دوریم از ولی که پیوسته فریاد میدارد: "هل من ناصرن ینصرنی؟
"
***
[The holy shrine of Imam Hossein (PBUH), Karbala, Iraq; Photo taken by Ali Khaligh]
0 Comments:
Post a Comment
<< Home