Saturday, November 26, 2011
Friday, December 18, 2009
Wednesday, October 21, 2009
Sunday, April 19, 2009
باور داشتن به امام مهدی (عج)و فلسفه انتظار، به نظر من، به معنی نشستن و دست روی دست گذاشتن نیست که فقط بگیم یکی میاد از تبار پیامبر و عدل رو در زمین جاری میکنه و ما هم خوش حال میشیم و همین ... بلکه انتظار یعنی آمادگی ... یعنی فراهم سازی نیروها و رشد دادن استعدادها ... تا وقتی که زمین به نور مبارک ایشان روشن شد همه چیز برای اجرای فرمان حق توسط ایشان فراهم باشه.
مثل وقتی که منتظر مهمان هستی و قرار هست عزیزی بیاد که خیلی کارش درست هست و میدونی که با اومدنش کلی از مسائل اهل خانه رو حل میکنه و به انجام میرسونه ... اون وقت میری خانه رو جارو کنی، تمیز کنی و ... و خودت رو برای مهمان حاضر کنی و از اون مهمتر "زمینه سازی" کنی برای اجرای تدبیر آن عزیز برای حل مشکلات اهل منزل ...
حمید جان ... من خیلی رو این موضوع فکر کردم ولی تنبلی من و مشغلهٔ این زندگی پر از دغدغههای دنیا نگذاشته که جواب خیلی متقن و موثق تری برای اینها پیدا کنم ... ولی ... فکر میکنم ...
باور به مهدی (علیه سلام) ... باور به نجات یافتن "فقط عده قلیلی در آخر زمان" نیست ... باور به مهدی ... باور به نجات یافتن "بشرییت" هستش ...
اینکه بدونی این دنیا دیگه اینقدر هم بی حساب نیست ... اینکه بدونی خدا به قولش عمل میکنه ... قهرمان پروری نیست قطعا بلکه امتحانی هست برا ما ... همهٔ ما، که چقدر به آمدن این مهمان باور داریم و چقدر در "زمینه سازی" برای ظهورش کوشا هستیم ...
فرقش شاید با همون مثال "قهرمان پروری" این باشه که دست رو دست نمیگذاریم تا یک "قهرمان" بیاد و وضع ما خوب بشه و بعدش همه چی فراموش ... خودمون با کارهئ خوب و "خانه تکونی دلهامون" از وجود مقدسش دعوت میکنیم که شاید ما رو هم جزو سرباز هاش داشته باشه ...
یا حق
مثل وقتی که منتظر مهمان هستی و قرار هست عزیزی بیاد که خیلی کارش درست هست و میدونی که با اومدنش کلی از مسائل اهل خانه رو حل میکنه و به انجام میرسونه ... اون وقت میری خانه رو جارو کنی، تمیز کنی و ... و خودت رو برای مهمان حاضر کنی و از اون مهمتر "زمینه سازی" کنی برای اجرای تدبیر آن عزیز برای حل مشکلات اهل منزل ...
حمید جان ... من خیلی رو این موضوع فکر کردم ولی تنبلی من و مشغلهٔ این زندگی پر از دغدغههای دنیا نگذاشته که جواب خیلی متقن و موثق تری برای اینها پیدا کنم ... ولی ... فکر میکنم ...
باور به مهدی (علیه سلام) ... باور به نجات یافتن "فقط عده قلیلی در آخر زمان" نیست ... باور به مهدی ... باور به نجات یافتن "بشرییت" هستش ...
اینکه بدونی این دنیا دیگه اینقدر هم بی حساب نیست ... اینکه بدونی خدا به قولش عمل میکنه ... قهرمان پروری نیست قطعا بلکه امتحانی هست برا ما ... همهٔ ما، که چقدر به آمدن این مهمان باور داریم و چقدر در "زمینه سازی" برای ظهورش کوشا هستیم ...
فرقش شاید با همون مثال "قهرمان پروری" این باشه که دست رو دست نمیگذاریم تا یک "قهرمان" بیاد و وضع ما خوب بشه و بعدش همه چی فراموش ... خودمون با کارهئ خوب و "خانه تکونی دلهامون" از وجود مقدسش دعوت میکنیم که شاید ما رو هم جزو سرباز هاش داشته باشه ...
یا حق
Friday, January 09, 2009
اگر یعقوب (ع) پیراهنی از یوسف داشت که یاد عزیزی باشد برایش، زینب (ع) نه که پیراهنی از برادر خفته به خون که داغی داشت بس سترگ در دل و آتشی که جانها را میسوخت از آتشی که در خیام افتاده بود و حقی که در روشنی روز و در برابر چشمان نامردان به خاک افتاده بود و بر زمین مانده
نامردانی که چه شادیها کرده بودند که پسر فاطمه (ع) را کشته اند و خود مانده اند پیروز ... که فردا دیگر نامی از حسین (ع) در میان نخواهد بود و آنانند نامی میدان ...وچه کور خوانده بودند ... چه دون بودند و بی مقدار که بیدار همیشه تاریخ را مرده میخواستند و خون خدا را ریخته میانگاشتند
و این زینب (ع) بود و علی زینت سجده کنندگان (ع) که سخنانی آتشین در دل داشتند از آنچه امروزظهربر پدر و برادران گذشته بود ... آن جلوههای عشق و فداکاری، ازادگی و رادمردی و حقهایی که چه زیبا بودند و پاک ولی لشگری از مردگان و نفرین شدگان آنان را مرده می خواستند و بر زمین افتاده
زمین و آسمانها امروز گریستند ... نه بر حسین (ع) و یاران اهورایی اش ... که بر محرومیت این خاک گریستند از ولی (ع) و بر تنهایی خلایق از امام ... بر خواری آن سپاهی گریستند و دل سوختند که غروب عاشورا را تبرک میکرد و شادی ... بر تنهایی اسیران گریستند و بر داغی که در دل زینب و سجاد (ع) مانده بود و بر سنگینی باری از روشنگری که بر دوش آنان بود
بر تنهایی زمین گریستند از حجت حق
برمحرومیت خود گریستند و گریستند ... و هنوز هم میگریند بر من و تویی که هر روز و در هر جا نالهٔ مستمندی و فریاد کمک خواهی را ندیده میگیریم و ناشنیده ... بر مایی که بس مشغول دنیا هستیم و چه دوریم شاید
امروز آسمانها و زمین گریستند ... و میگریند بر محرومیت خود، بر غربت ولی و بر ما که چه مشغولیم به این دنیا و چه دوریم از ولی که پیوسته فریاد میدارد: "هل من ناصرن ینصرنی؟
"
امروز آسمانها و زمین گریستند ... و میگریند بر محرومیت خود، بر غربت ولی و بر ما که چه مشغولیم به این دنیا و چه دوریم از ولی که پیوسته فریاد میدارد: "هل من ناصرن ینصرنی؟
"
***
[The holy shrine of Imam Hossein (PBUH), Karbala, Iraq; Photo taken by Ali Khaligh]
Today, is the day of Ashura ...
The day that centuries ago, a piece of land called "Karbala" witnessed it all ... that ... how brave a "small group of dedicated souls" can make history ... It witnessed by itself that how beautiful it gets when a small group of people who just "chose" to want nobody but Hagh, showed the generations not to keep silent seeing an unjust and not to accept whatever except Him (Allah) the Almighty and His eternal rule ...
Today is Ashura ... and they say ... "Every day is Ashura" ...
Today, not very far from our homes, people are dying in masses ... human rights are being ignored and trashed every single minute ... In Gaza, in Iran, in Iraq, in Afghanistan ... and in many many other places ... women and kids are always the main victims ... Nobody hears the cries of the voiceless asking for help from savage, brutality and ignorance ...
Today, the "unjust" is present and powerful than ever before ... If the "unjust" was obvious at that time, today they are often dressed as "just" and are very well justified ...
Today, Imam (Salaam khodaa bar oo va rooh-e man fadaay-e vojood-e nazanin-e oo) is lonelier than ever ... There are not even 72 people around him! ... and the army of Yazid is stronger and crowded than ever before ...
Today, "Oliyaay-e Khodaa" (Salaam Hagh bar aanaan) are very alone ... have been surrounded by the unjust evil and lost and confused supporters ... No helpers! ... No supporters! and no defenders!
Today is Ashura ... the dawn of a night that we all gathered in Masjids and cried for Imam Hossein (PBUH) but ... again on this very day ... we have left him alone again, by going after our businesses, our classes, our researches and after our daily errands ... and he ... who is asking for help by his last power that "Is there anyone from helpers to help me?" ... and where are "we" standing now? ...
Today is Ashura ... and this very land is Karbala ...
If then, it was only one piece of land called "Karbala" ... today, the whole world is our Karbala ...
Today is Ashura ... May every day for us be Ashura ...
The day that centuries ago, a piece of land called "Karbala" witnessed it all ... that ... how brave a "small group of dedicated souls" can make history ... It witnessed by itself that how beautiful it gets when a small group of people who just "chose" to want nobody but Hagh, showed the generations not to keep silent seeing an unjust and not to accept whatever except Him (Allah) the Almighty and His eternal rule ...
Today is Ashura ... and they say ... "Every day is Ashura" ...
Today, not very far from our homes, people are dying in masses ... human rights are being ignored and trashed every single minute ... In Gaza, in Iran, in Iraq, in Afghanistan ... and in many many other places ... women and kids are always the main victims ... Nobody hears the cries of the voiceless asking for help from savage, brutality and ignorance ...
Today, the "unjust" is present and powerful than ever before ... If the "unjust" was obvious at that time, today they are often dressed as "just" and are very well justified ...
Today, Imam (Salaam khodaa bar oo va rooh-e man fadaay-e vojood-e nazanin-e oo) is lonelier than ever ... There are not even 72 people around him! ... and the army of Yazid is stronger and crowded than ever before ...
Today, "Oliyaay-e Khodaa" (Salaam Hagh bar aanaan) are very alone ... have been surrounded by the unjust evil and lost and confused supporters ... No helpers! ... No supporters! and no defenders!
Today is Ashura ... the dawn of a night that we all gathered in Masjids and cried for Imam Hossein (PBUH) but ... again on this very day ... we have left him alone again, by going after our businesses, our classes, our researches and after our daily errands ... and he ... who is asking for help by his last power that "Is there anyone from helpers to help me?" ... and where are "we" standing now? ...
Today is Ashura ... and this very land is Karbala ...
If then, it was only one piece of land called "Karbala" ... today, the whole world is our Karbala ...
Today is Ashura ... May every day for us be Ashura ...
Monday, October 13, 2008
Today was my birthday ... and next week ... will be the second birthday of "Hagh Goo" blog ...
This tradition of celebrating birthdays could be truly an interesting one if we pay proper attention and always be present to its true meaning ... the concept of "re-birth" every year ... dying from whatever we were and being born into new ourselves ... blossoming all the beautiful of divine and human values into ourselves in every single year in our birthdays ...
May we all be able to be so ...
خدا دفعه اول به آدمها کمک می کند تا به دنیا بیایند. اما دفعه های بعد هر کس باید خودش به دنیا بیاید. یا بهتر است بگوییم: خودش، خودش را به دنیا آورد و این خیلی سخت است.
بعضی ها فکر می کنند همین که یکبار به دنیا آمدند، برای تمام عمرشان بس است. برای همین است که معمولاً آدمها فقط یک روز تولد دارند و توی شناسنامه ها فقط یک تاریخ تولد را می نویسند. شاید تقصیر شناسنامه هاست.
اگر توی شناسنامه ها یک عالمه جا، برای تاریخ تولد بود، آن وقت هرکس می توانست هر بار که متولد می شود، توی شناسنامه اش وارد کند، آن وقت می شد فهمید کی از همه بزرگتر است: کسی که بیشتر از همه متولد شده است.
اما واقعاً متولد شدن به این راحتی ها هم نیست. برای همین است که بیشتر آدمها به همان اولین تولدشان قناعت می کنند و هر سال همان اولی را جشن می گیرند.
شما چند بار متولد شدید؟
شاید بشود تولد را هم مثل خیلی چیزهای دیگر یاد گرفت. پس باید به سراغ آنهایی برویم که متولد شدن را بلدند.
شاید درخت، همین درخت روبروی پنجره بداند. کاش می شد از او بپرسیم که چطور می تواند اینقدر بمیرد و اینقدر به دنیا بیاید. خوش به حالش؛ چون شناسنامه اش پر از تاریخ تولد است. تاریخ تولدهای سبز.
عرفان نظرآهاری
اما واقعاً متولد شدن به این راحتی ها هم نیست. برای همین است که بیشتر آدمها به همان اولین تولدشان قناعت می کنند و هر سال همان اولی را جشن می گیرند.
شما چند بار متولد شدید؟
شاید بشود تولد را هم مثل خیلی چیزهای دیگر یاد گرفت. پس باید به سراغ آنهایی برویم که متولد شدن را بلدند.
شاید درخت، همین درخت روبروی پنجره بداند. کاش می شد از او بپرسیم که چطور می تواند اینقدر بمیرد و اینقدر به دنیا بیاید. خوش به حالش؛ چون شناسنامه اش پر از تاریخ تولد است. تاریخ تولدهای سبز.
عرفان نظرآهاری
***
[Thanks to Mrs. H. Azimi for sharing this beautiful piece by Erfan Nazar-Ahari]
Wednesday, October 01, 2008
Let us rejoice indeed ... This is the day of Eid ...
How beautiful day it was today, seeing the smiling faces of many excited kids dressed in their best clothes walking towards the praying halls all around the town with their parents ... Greetings, embracing and welcoming words ... It was indeed the spirit of joy ... The heavenly moments of rejoice ... the very beautiful day of Eid al-Fitr ...
Happy Eid to you all ... May all the prayers and supplications be accepted by the Almighty God, The most compassionate and The most glorious ...
Sunday, September 28, 2008
Tuesday, August 26, 2008
Sunday, July 27, 2008
Impossible is Nothing ...
"... Impossible is just a big word thrown around by small men who find it easier to live in the world they've been given than to explore the power they have to change it.
... Impossible is not a fact. It's an opinion ...
... Impossible is not a declaration. It's a dare ... Impossible is potential. Impossible is temporary.
... Impossible is nothing ..."
[Muhammad Ali]